سارا ناقلا

پسرک کبریت فروش

سارا ناقلا

پسرک کبریت فروش

هرگزنخواستم که بدانم

هرگزنخواستم که بدانم

                                هرگز نخواستم که بدانم چه میشوم

یک ذره

         یک غبار

خاکستری رها شده در پهنه جهان

در سینه زمین

                   یا اوج کهکشان

یا هیچ !

          هیچ مطلق !

میدونی ...نمیدونی...چگونه با تو بگوید؟       مگر زبان دارد!

منو می بخشی؟ ...آخه من هنوز ...سوز آهم اثر نمی بخشد !

من میخوام زندگیمو ورق بزنم ....می فهمی ؟.......!

فکر کنم زدم ...!

موفق میشم ؟!...آخرشو میگم ...تو واسم دعا کن !...

 !...مزن بر چهره رنگ بی گناهی ...!

شاید آخرین باری باشه که مینویسم ...اینجوری نگاه نکن ...

من دیگر مرده بودم ....!

شاید یه روز نوشتم .... روزی که هیچ اشتباهی نکرده باشم !

میشه .....

از شما رو سیاه تر کس نیست .........

بودیم و کسی پاس نمیداشت  که هستیم ...باشد که نباشیم و بدانند....که بودیم...!

مبر از خاطر آشفته نامم را .......

نظرات 3 + ارسال نظر
بینام دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 00:57 http://nabakhshoodeh.blogsky.com

من هم همینطور

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:19

یخخف یشقشئ

اشه چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:20

شمه یخنافشق ناشمث

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد